باز بر شاخسار حیله و فن


انجمن کرده اند زاغ و زغن

زاغ خفته در آشیان هزار


خار رسته به جایگاه سمن

بلبلان را شکسته بال نشاط


گلبنان را دریده پیراهن

ابر افکنده از تگرگ خدنگ


آب پوشیده زین خطر جوشن

شد ز بیغوله بوم جانب باغ


شد ز ویرانه جغد سوی چمن

زآن چمن کشیان جغدان شد


به که بلبل برون برد مسکن

کیست کز بلبل رمیده ز باغ


وز گل دور مانده از گلشن

از کلام شکوفه و نسرین


وز زبان بنفشه و سوسن

باز گوید به ماه فروردین


که به رنجیم ز آفت بهمن

به گلستان درآی و کوته کن


دست بیگانگان از این مکمن

تا به باغ اندرونت پاس بود
از گل و مل تو را سپاس بود
ای همایون بهار طبع گشای!
وای از فتنهٔ زمستان، وای
بی تو دیهیم لاله گشت نگون
بی تو سلطان باغ گشت گدای
بی تو شد روی سبزه خاک آلود
بی تو شد چشم لاله خونپالای
تو برفتی ز بوستان و خزان
شد ز کافور، بوستان اندای
مخزن سرخ گل برفت از دست
خیمه سروبن فتاد از پای
سنبل و یاسمین بریخت ز باد
لاله و نسترن نماند به جای
بلبلان با فغان زارا زار
قمریان با خروش هایاهای
این زمان روزگار عزت توست
در عزت به روی ما بگشای
باغ را زیوری دگر بربند
راغ را زینتی دگر بخشای
باغ دیری است دور مانده ز تو
زود بشتاب و سوی باغ گرای
که به هر گوشه ای ز تو سخنی است
وز خس و خار طرفه انجمنی است
آوخ از محنت و عنای شما
وای از رنج و ابتلای شما
به رخ خلق باب فتنه گشود
مجلس شوم فتنه زای شما
بی بها مانده اید و بی قیمت
زآنکه رفت از میان بهای شما
دست از این قیل و قال بردارید
نه اگر بر خطاست رای شما
ورنه زین فتنه و حیل ناگاه
قصه رانم به صهر شاهنشاه